بچه شلوغ
يک روز یک بچه خيلي شلوغ از مادرش اجازه می گیرد تا برود خانه دوستش و با بچه ها بازي کند. پس از چند ساعت برميگردد. مامانش مي پرسد: بچه آرامي بودي؟ پسرک مي گوید: بله مامان. حتي مامان دوستم از رفتن من خيلي خوشحال شد . مامان پسرک مي پرسد: از کجا فهميدي؟ پسرک مي گوید: آخر وقتي زنگ در خانه شان را زدم، مامان دوستم گفت : به به فقط جنابعالي را کم داشتيم.
دزدی
بچه: بابا, هواپيماي به اين بزرگي را چطور مي دزدند؟ پدر: اول صبر مي كنند برود بالا, كوچك كه شد بعد مي دزدنش!!!!
سگ فلج
يه نفر يه سگ فلج داشت، هر وقت دزد ميآمد، سگه رو ميگذاشته توي فرقون و دنبال دزده ميدويده!
لامپ
از یه نفر می پرسن که برای بستن یه لامپ به چند نفر احتیاج داری؟ می گه: 3 نفر می گن: چرا 3 نفر؟ می گه: یه نفر می ره بالا، نردبون لامپ رو بگیره؛ دو نفر هم از پایین نردبون رو بچرخونن!
جمله سازي
به يك بچه ميگویند با فرشاد جمله بساز. مي گوید : روح غضنفرشاد.!!!!
قاضي و متهم
قاضي به متهم : خجالت نمي كشي؟ الان پنجمين بار است كه به دادگاه مي آيي . متهم : شما چي كه هر روز به دادگاه مي آييد.
فعل زدن
علم گفت : علي تو فعل زدن را صرف كن. علي گفت : زدم . زدي . دعوايمان شد.
دروغ لاک پشت
به لاک پشت ميگويند: يك دروغ بگو. مي گوید: دويدمو دويدم !!!
دروغ محض
معلم در کلاس دستور زبان از یکی از شاگردان پرسید: بگو ببینم ((من ملیونر هستم)) چگونه عبارتی است؟ شاگرد جواب داد یک دروغ محض
پرواز
كمك خلبان: نگاه كن، آدمها از اين بالا مثل مورچه ديده مي شن! خلبان: عزيزم، چيزي كه تو مي بيني همان مورچه است؛ ما هنوز پرواز نكرديم!